نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (2)


 






 
موضوع ديگري كه در اينجا بايد به آن بپردازيم، ادعاي نويسنده درباره احساس قدرتمندي و شخصيت شاه در برابر آمريکاست:
اگر هم در مقاطعي، بالاخص در دهه 1320 يا سال هاي بعد از كودتاي 28 مرداد، شاه احساس ضعف نموده و به واشنگتن و لندن تكيه مي كرد، در دهه 1340 او احساس رهبري نيرومند و مقتدر را داشت كه نياز چنداني به جلب رضايت و حمايت آمريکا ندارد. شاه در دهه پايان حكومتش بيش از آنچه كه خود را يك «عامل» و «سرسپرده» واشنگتن بداند، احساس يك «متحد»، يك «هم پيمان» و يك «شريك برابر» با آمريکايي ها را مي كرد. واقعيت آن است كه واشنگتن هم شاه را اين گونه مي ديد و به او كمتر به چشم يك «مامور» و «دست نشانده» نگاه مي كرد. (1)
آنچه آقاي زيباكلام درباره رابطه شاه و آمريکا در دهه 40 بيان مي دارد، دقيقاً عكس واقعيت است؛ بدين معنا كه از ابتداي اين دهه رفتارها و اقداماتي در پرونده زندگي محمدرضا ثبت است كه حكايت از تعميق وابستگي ها و سرسپردگي هاي وي به ايالات متحده دارد. نخستين مسئله اي كه در اين زمينه بايد به آن اشاره كرد، انتخاب كندي به رياست جمهوري آمريکا و آثار و تبعات آن بر رژيم پهلوي و شاه است:
ناتواني شريف امامي در حل معضلات اقتصادي جامعه به سقوط كابينه اش انجاميد و شاه به اكراه و تحت فشار آمريکا، علي اميني را به نخست وزيري برگمارد... ايران در آن روزها به شدت محتاج يك وام سي و سه ميليون دلاري از آمريکا بود. آمريکا هم گويا پرداخت وام را به انتصاب اميني مشروط كرده بود. (2)
اساساً اصرار آمريکا بر نخست وزيري اميني از يك سو به خاطر آن بود كه وي را شخص مناسبي براي انجام برنامه هاي اقتصادي مورد نظر واشنگتن تحت عنوان «اصلاحات» مي دانست و از سوي ديگر رئيس جمهور آمريکا از حزب دموكرات، اين نكته را نيز از نظر دور نمي داشت كه بدين طريق خواهد توانست شاه را كه متمايل به جناح جمهوري خواهان بود وادار به همراهي بيشتر با جناح خود سازد. حوادث بعدي نشان دادند كه طرح كندي براي علم كردن اميني در مقابل شاه، نتايج مورد نظرش را در برداشته است:
شاه مي دانست اصلاحاتي از اين جنم اجتناب ناپذيرند. در عين حال «نگران حمايت بي رويه آمريکا از شخص اميني» بود. به همين خاطر، «بي پرده به آمريکا اطلاع داد كه در ايران موفقيت برنامه هر دولتي منوط به حمايت شخص شاه است.» سپس در فروردين 1341، براي ديدار رسمي راهي آمريکا شد. آنجا موافقت خود را با انجام اصلاحات مورد نظر آمريکا اعلان داشت. پس از بازگشت از سفر و بعد از زمينه سازي لازم با سفارت آمريکا، سرانجام در تيرماه 1341 اميني را از كار بركنار كرد و دوست و محرم اسرارش، اسدالله علم را به مقام نخست وزيري برگمارد. (3)
شاه در مسير اجراي برنامه هاي مورد نظر آمريکا تا حد درگيري با عالي ترين شخصيت هاي روحاني تشيع و حوزه هاي علميه و كشتار و قتل عام مردم نيز پيش رفت و به اين ترتيب وابستگي تمام عيار خود به ايالات متحده را براي حاكمان سياسي اين كشور به اثبات رسانيد. اما اين تمام ماجرا نبود؛ آمريکايي ها كه پس از كنار زدن انگليس، در صدد تحكيم موقعيت خويش در ايران و نهادينه ساختن نفوذ و سلطه شان بر كشور ما بودند، اقدام به راه اندازي مركزي تحت عنوان «كانون مترقي» كردند و در اين مسير البته شاه نيز كمال همراهي و مساعدت را داشت:
در واقع آمريکايي ها در فكر ايجاد حزب يا جنبشي بودند كه بتوانند طبقات متوسط شهري، تكنوكرات ها و روشنفكران را جلب و بسيج كنند. مي خواستند از اين راه جانشيني براي جبهه ملي پديد آورند. كانون مترقي، خود را به سان چنين تشكيلاتي معرفي مي كرد... در سال 1342 شاه به اقدامي نامتعارف دست زد. فرماني صادر كرد و در آن حمايت خود را از كانون مترقي ابراز داشت. (4)
از درون همين كانون مترقي است كه حسنعلي منصور مهره نشان دار آمريکا و پس از وي اميرعباس هويدا، معاون وي، به نخست وزيري مي رسند: «منصور، در مهرماه 1342، در ديداري با جوليس هولمز، سفير آمريکا در ايران ادعا كرد كه «به گمانش ظرف سه يا چهار ماه آينده وظيفه تشكيل دولت جديد به او محول خواهد شد». در سوم آبان 1342، شاه دوباره با سفير آمريکا درباره منصور و آينده اش گفت و گو كرد. اين بار به هولمز گفت كه «به توانايي هاي منصور به عنوان يك رهبر سياسي» اميد چنداني ندارد. با اين حال، به گمانش «در شرايط كنوني، بهتر از او كسي در صحنه نيست.» (5) البته منصور تنها به فاصله اندكي پس از تصدي نخست وزيري با تكميل و ارايه طرح كاپيتولاسيون- كه در زمان اسدالله علم پايه ريزي شده بود- به مجلس و دفاع سرسختانه از آن، نشان داد كه براي تحكم پايه ها و موقعيت آمريکا در ايران، حاضر به انجام هر خيانتي به مملكت خويش است. بر اساس لايحه مزبور نه تنها مستشاران نظامي آمريکا در ايران، بلكه خانواده هاي آنان نيز مشمول حق قضاوت كنسولي شدند. اين اقدام به حدي ناشايست و خيانت بار بود كه منصور در وهله نخست خودش نيز حاضر به افشاي آن نشد:
وقتي يكي از خبرنگاران از او پرسيد كه آيا طرح لايحه صرفاً شامل حال مستشاران نظامي است- آن چنان كه رسم اين گونه قراردادها ميان آمريکا و متحدانش بود- يا آنكه خانوده مستشاران را نيز در بر مي گيرد، منصور وانمود کرد كه سخت خشمگين شده و با لحني معترض و حق به جانب، تاكيد كرد كه اين گونه شايعات همه كار مغرضين و ستون پنجم بيگانگان است... اما در واقع هيچ يك از دعاوي او درست نبود و او خود به نادرستي آنان وقوف داشت. (6)
بنابراين اگر آقاي زيباكلام با تامل و حوصله بيشتري به مطالعه تاريخ كشورمان مي پرداخت، بر اين نكته واقف مي گشت كه نه تنها نمي توان دهه 40 را آغازي بر احساس اقتدار و بي نيازي شاه از آمريکا به حساب آورد، بلكه بالعكس بايد اين دهه را دوراني دانست كه از ابتدا تا انتهاي آن نمي توان چيزي جز تحكم سلطه همه جانبه آمريکا بر ايران و فرورفتن هر چه بيشتر شاه در باتلاق وابستگي به كاخ سفيد مشاهده كرد. در واقع اين دهه، آمريکا بيش از هر زمان ديگري حاكميت و سلطه خود را از طريق سازمان ها، نهادها و تشكيلات گوناگون سياسي، اقتصادي و نظامي بر ايران تحكيم بخشيده بود. طبعاً معناي اين سخن آن نيست كه چنانچه شاه قصد خوردن يك ليوان آب را داشت مي بايست نخست از سفارت آمريکا يا كاخ سفيد كسب تكليف كند يا به تعبير ديگر در جزييات امور، ملزم به هماهنگي با آمريکايي ها باشد، بلكه سيستم و قواعد و ضوابطي كه در طول اين دهه از سوي آمريکايي ها و با مساعدت و موافقت شاه پي ريزي شد، به طور خودكار كليات امور را در جهت منافع كلان آمريکا به پيش مي برد و در اين روال نظام مند، شاه نه مي خواست و نه مي توانست، جز طي اين طريق به راه ديگري برود.
اينك براي آنكه عمق نفوذ دولت هاي غربي و به ويژه آمريکا در ايران زمان پهلوي مشخص شود، تنها اشاراتي به خاطرات برخي از شخصيت هاي سياسي آن دوران خواهيم داشت. البته نبايد فراموش كرد كه وابستگي قاجارها و پهلوي ها به بيگانه داراي عوامل و ريشه هاي متعددي است كه بحث جامع پيرامون آنها در اينجا امكان پذير نيست. به عنوان نمونه، پيامد حضور مستشاران مالي بيگانه در كشور ما كه به نام اصلاح امور اقتصادي صورت مي گرفت، فارغ از كليه تبعات آن، اين بود كه تمامي اطلاعات ريز و درشت اقتصادي كشور در اختيار كشورهاي متبوع آنها قرار مي گرفت و امكان هرگونه برنامه ريزي به منظور بهره برداري هاي هرچه بيشتر از شرايط اقتصادي ايران برايشان فراهم مي شد. آن گونه كه دكتر كريم سنجابي در خاطراتش آورده است، پس از اتمام جنگ جهاني دوم از جمله نخستين اقدامات آمريکا، اعزام هيئت هايي براي بررسي وضعيت اقتصادي ايران و جمع آوري اطلاعات دقيق در زمينه هاي مختلف بود:
در همان زمان كابينه قوام السلطنه بود كه سازمان برنامه هفت ساله تشكيل شد... در همين زمان بود كه دو هيئت از آمريکا براي مطالعه اين برنامه به ايران آمدند. يك هيئت اول آمد چند روزي ماندند مطالعاتي كردند و رفتند و روي هم رفته غير از تعارف چيزي نشان ندادند. هيئت دومي كه وارد شد به نظرم همان هيئت ماوراء البحار بود. نكته جالبي كه بايد بگويم اين است كه اين هيئت قريب بيست روز يا دو هفته در ايران ماندند. آنها افراد متعددي بودند كه در رشته هاي مختلف تخصص داشتند. براي ارتباط با هر يك از آنها در هر رشته يك يا دو نفر از شوراي عالي برنامه برگزيده شدند. يكي از آنها كه مي خواست در امور حقوقي و قوانين لازم مربوط به اجراي برنامه مطالعاتي بكند خواسته بود كه يك نفر از اعضاي حقوقدان سازمان برنامه با او مرتبط بشود؛ براي ارتباط با او مرا انتخاب كردند. شما تصور مي كنيد كه آن شخص چه كسي بود؟... آن شخص آقاي آلن دالس برادر جان فوستر دالس و رئيس آينده سازمان سيا آمريکا بود. (7)
شايد از نظر عده اي از جمله آقاي زيباكلام اين گونه هيئت ها هدفي جز خدمت به ايران نداشته اند و اطلاعات جمع آوري شده را نيز در همين راستا مورد استفاده قرار مي داده اند، اما در خاطرات ديگر شخصيت هاي آن دوران مواردي را مي توان مشاهده كرد كه اهميت اطلاعات را براي آمريکايي ها نشان مي دهد. ابوالحسن ابتهاج از رجال سرشناس آن دوران در خاطراتش مي نويسند:
چندي پس از كناره گيري من از سازمان برنامه، يك روز گودرزي به ملاقات من آمد و ضمن صحبت، يكي از اعضاي سفارت آمريکا را اسم برد كه متاسفانه به خاطرم نمانده است. گودرزي گفت اين شخص به وي اظهار كرده است كه ما اطلاع داريم كه جوان هاي ايراني كه در آمريکا تحصيل كرده اند و در وزارت خانه هاي مختلف مشغول كار هستند حقوق هايي دريافت مي كنند كه براي تامين معاششان كافي نيست. بنابراين ما تصميم گرفته ايم كه به اين اشخاص كمكي بنماييم كه معادل حقوقي است كه از دولت دريافت مي كنند و در مقابل انتظار ما اين است كه از گزارش ها و از اسناد مهمي كه زير دست آنها قرار مي گيرد عكس برداري كرده و عكس ها را به ما بدهند، و براي انجام اين منظور دوربين هاي مخصوصي در اختيار آنها گذاشته ايم. (8)
اين مسئله و انبوهي از نكات ديگر، روند شتابنده و رو به تزايد نفوذ و سلطه جويي آمريکا را در ايران طي سال هاي پس از جنگ جهاني دوم به ويژه در پي كودتاي 28 مرداد نشان مي دهد و سرانجام با ورود به دهه40 وضعيت به صورتي در مي آيد كه آمريکايي ها به سادگي حتي در انتخاب وزراء و نخست وزيران نيز دخالت تام دارند. به گفته ابتهاج:
در تابستان سال 1341 وقتي تازه از زندان آزاد شده بودم «ياتسويچ» يكي از اعضاي ارشد سفارت آمريکا در تهران به ملاقات من آمد و بعد از مقدمه مختصري پرسيد شما حاضر هستيد وزارت دارايي را قبول كنيد... گفتم مي دانيد سال ها پيش، شاه نخست وزيري را به من تكليف كرد و من نپذيرفتم حالا بيايم و وزارت دارايي را قبول كنم آن هم در كابينه علم؟ اين شخص رفت و ديگر موضوع را دنبال نكرد... تقريباً يك سال بعد، در تابستان 1342، ياتسويچ يكبار ديگر به ديدن من آمد. قضاياي 15 خرداد كه منجر به تبعيد آيت الله خميني از ايران شد تازه پيش آمده بود و اوضاع مملكت ناآرام بود. گفت آمده ام از شما سؤال كنم آيا حاضريد نخست وزيري را قبول كنيد؟ گفتم شما از طرف چه كسي چنين سؤالي مي كنيد؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در ميان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنين اوضاع بحراني خدمتي انجام دهم قبول مي كنم ولي شرايطي دارم. (9)
فحواي كلام ابتهاج به خوبي نمايانگر آن است كه سفارت آمريکا نه صرفاً از باب يك نظرخواهي متعارف، بلكه كاملاً در چارچوب يك اقدام سياسي قاطع به طرح مسئله با وي پرداخته است، كما اينكه آمريکا در مورد نخست وزيري علي اميني و سپس روي كارآوردن حسنعلي منصور و هويدا، نقش اصلي را ايفا كرد. به اين ترتيب با تصاحب قدرت در رده هاي گوناگون توسط نيروهاي وابسته به آمريکا در دهه 40، زنجيره وابستگي سياسي و اقتصادي و نظامي كشور به ايالات متحده تكميل شد. بديهي است اگرچه پس از سركوب قيام 15 خرداد، جو خفقان بر كشور حاكم شده بود، اما جامعه در سكوت، شاهد و ناظر آثار و تبعات وابستگي روزافزون به بيگانه بود. عبدالمجيد مجيدي- رئيس سازمان برنامه و بودجه در اوايل دهه 50 و از نيروهاي نزديك به محمدرضا- سال ها بعد در خاطرات خويش به اين واقعيت اشاره دارد:
يك دفعه حكومت افتاد دست عده اي كه از ديد اكثريت غربزده بودند و ايجاد شكاف كرد و اين شكاف روز به روز بيشتر شد. تا به آخر [اكثريت مردم باور داشتند] كه اين گروهي كه حكومت مي كنند يك عده آدم هايي هستند كه نه مذهب مي فهمند، نه مسائل مردم را مي فهمند، نه به فقر مردم توجهي دارند، نه به مشكلات مردم توجه دارند. اينها آدم هايي هستند كه آمده اند بر ما حكومت مي كنند. غاصب هستند، يا نمي دانم، مامور غربي ها هستند. (10)
بنابراين بر اساس انبوهي از مستندات و واقعيات تاريخي، نه تنها نمي توان دهه 40 را دوران استقلال يابي محمدرضا از آمريکا به حساب آورد بلكه بايد گفت از ابتداي اين دهه در واقع زنجيره سلطه آمريکا بر رژيم پهلوي تكميل مي شود و البته شاه نيز كمال همراهي با اين روند را دارد. اما موضوعي كه در اينجا بايد مورد بررسي قرار گيرد، «احساس قدرت» محمدرضا به ويژه از اوايل دهه 50 است كه مورد اشاره برخي نويسندگان از جمله آقاي زيباكلام قرار گرفته و نشانه اي از استقلال شخصيتي و سياسي وي در مقابل آمريکا قلمداد گرديده است. همچنين برخي از هواداران رژيم پهلوي نيز كه به فرضيه هاي توطئه مورد اشاره نويسنده محترم معتقدند، اين مسئله را به عنوان برهان قاطعي براي اثبات اين فرضيه ها مطرح ساخته اند.
به طور كلي مؤلفه هاي اصلي احساس قدرت و نيرومندي شاه را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد، هرچند كه بايد توجه داشت مسائل متنوع ديگري نيز در اين زمينه وجود داشته اند و بيان اين مؤلفه ها به معناي نفي آنها نيست.
نخستين مسئله در اين زمينه، احساس اطمينان شاه از پشتيباني همه جانبه آمريکا بود. اگرچه محمدرضا در جريان كودتاي 28 مرداد اين نكته را دريافت كه آمريکا و انگليس او را بر ديگران ترجيح مي دهند، اما همچنان در طول سال هاي بعد نگراني هايي در اين باره داشت؛ به عنوان مثال بلافاصله پس از كودتا، وي با نخست وزيري سرلشگر زاهدي مواجه شد و اين احتمال كه آمريکايي ها اين نظامي پرسابقه و فعال را بر او ترجيح مي دهند، ذهنش را آزار مي داد. به همين دليل نيز به شدت در پي آن بود تا هرچه زودتر خود را از اين نگراني برهاند. چندي بعد در اوايل دهه 40، فشار كاخ سفيد براي انتصاب علي اميني به نخست وزيري مجدداً او را با نگراني هاي تازه اي مواجه ساخت كه براي رفع آن، طي مسافرتي به آمريکا و سپردن تعهدات لازم براي اجراي برنامه هاي مورد نظر كاخ سفيد، اين نگراني را نيز مرتفع ساخت. گام بعدي، سركوب نهضت مخالف آمريکا و سپس سپردن قدرت اجرايي به نيروهاي كانون مترقي بود كه عوامل شناخته شده آمريکا به شمار مي آمدند. البته پس از روي كار آمدن اميرعباس هويدا كه موافقان و مخالفانش در بي ارادگي و بي شخصيتي او در مقابل شاه متفق القول اند، در واقع خود محمدرضا به عنوان سرشاخه وابستگان آمريکا، امور كشور را در مسير خواست و اراده كاخ سفيد قرار داد. به اين ترتيب از زمان عقد قرارداد كنسرسيوم در سال33 تا اواسط دهه 40، به كلي امور كشور تحت سلطه آمريکا قرار گرفته بود و شاه توانسته بود خود را به بهترين عامل اجرايي برنامه هاي ايالات متحده و مطمئن ترين ضامن تامين منافع آن معرفي كند، لذا ديگر نه تنها هيچ گونه نگراني از جايگزيني مهره ديگري به جاي خود نداشت، بلكه به دليل برخورداري از حمايت كامل و همه جانبه كاخ سفيد، احساس قدرت و نيرومندي نيز نمي نمود و پايه هاي سلطنت خويش را مستحكم مي ديد. اين احساس خدمتگزاري به بيگانه و در مقابل برخورداري از حمايت آن، تا آخرين مراحل حيات سياسي رژيم پهلوي با محمدرضا همراه بود. فرازي از خاطرات آنتوني پارسونز كه در سال 57 مسئولي سفارت انگليس در ايران را بر عهده داشت، به روشني اين روحيه شاه را آشكار مي سازد. در آن هنگام از آنجا كه محمدرضا در چارچوب تصورات خويش، احتمال دخالت انگليسي ها را در راه اندازي حركت هاي مخالف مي داد، طي ملاقاتي با پارسونز اين نكته را يادآور شد كه هيچ رژيم ديگري مانند پهلوي ها تامين كننده منافع غربي ها نخواهند بود:
در پايان اين ملاقات شاه سؤال غير منتظره اي را مطرح كرد و گفت آيا دولت انگلستان هنوز از او پشتيباني مي كند؟ و در تكميل اين سؤال افزود كه اميدوار است ما اين واقعيت را دريابيم كه استقرار هر رژيم ديگري در ايران از نظر منافع انگلستان كمتر مطلوب خواهد بود. من با اشاره به مضمون پيام نخست وزير انگلستان كه در ابتداي ملاقات شاه تسليم كرده بود، اطمينان هاي لازم را به او دادم و گفتم مي تواند روي اين قول من حساب كند كه ما نه از انجام تعهدات خود طفره خواهيم رفت و نه در صدد بيمه كردن منافع آينده خود با مخالفان بر خواهيم آمد. (11)

پي نوشت ها :
 

1)همان، ص14.
2)عباس ميلاني، معماي هويدا، تهران، آتيه، 1380، ص181-180.
3)همان، ص185.
4)همان، ص190-189.
5)همان، ص195-191.
6)همان، ص200- 199.
7)كريم سنجابي، خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، به كوشش طرح تاريخ شفاهي ايران دانشگاه هاروارد، صداي معاصر، تهران، 1381، ص99.
8)ابوالحسن ابتهاج ، خاطرات ابوالحسن ابتهاج ، به کوشش عليرضا عروضي ، تهران ، علمي ، 1371،ج دوم ، ص 410
9)همان ، ص 526 -525
10)عبدالمجيد مجيدي، خاطرات عبدالمجيد مجيدي، تهران، گام نو، 1381، ص44.
11)ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز، خاطرات دو سفير، ترجمه محمود طلوعي، تهران، علم، 1375، ص348.
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22